ارشاارشا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

ارشا پسری قند عسلی

اولین اتفاق بد زندگیم

1390/11/14 2:16
نویسنده : mamane arsha
5,095 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب بدترین شب زندگیم بود هم برای خودم هم برای مامانیم جریان از این قرار بود که ساعت 6 عصر مامانیم مثل همیشه منو آماده کرد برای شام که بعدشم مثل هر شب ساعت 7 بخوابم آخه من مثل شلمان از 7 به بعد نمی تونم بیدار بمونم خمیازه مامانیم غذا رو گذاشت توی مایکروفر تا گرم بشه ولی نه زیاد چون من از غذای گرم خوشم نمیاد مامانی کاسه سوپ رو آورد گذاشت نزدیک من که بره برام از یخچال آب بیاره منم تا کاسه سوپم و دیدم یه دفه فضولیم گل کرد و چنگ انداختم و گرفتمش چشمتون روز بد نبینه 2 تا از انگشتام رفت توی سوپ و سوخت اونم چه سوختنی دیگه از گریه غش کردم آخه خیلی درد داشت و سوختم بیچاره مامانم نمی دونست چیکار کنه همینطور اونم گریه می کرد و دستم رو گذاشت توی آب خنک خلاصه تا 2 ساعت بعدش همش من گریه می کردم و دستم می سوخت بعدشم 2 تا تاول گنده زد روی انگشتام.   خلاصه خیلی شب بدی داشتم مامانیم هم تا صبح نخوابید و همش میامد توی اتاقم و بهم سر می زد ولی من مثل همیشه تا صبح خوابیدم بعدشم صبح منو بردن بیمارستان و دکتر دستم و دید م پانسمان کرد اینم عکسم وقتی که از بیمارستان برگشتیم.

 

 

 

عکسم وقتی که از بیمارستان اومدم خونه با دست اوف شدم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامانی درسا
14 بهمن 90 3:05
مرسی مامانی درسا خوشگله ولی این اشتباه مامان ارشا بود که یادش رفته بود که گل پسرش دیگه داره بزرگ میشه که امیدوارم دیگه تکرار نشه برای هیچ نی نی خوشگلی



خاطره مامان بردیا
15 بهمن 90 12:48
اوخیییییی اوف شدی پسمله؟! عیب نداره عزیزم. مامانی قول می ده دیگه بیشتر حواسش بهت باشه.. مگه نه مامان کتی ؟


مامان کتی 2 تا چشم و 2 تا دست دیگه قرض کرده که مواظب پسرش باشه این تجربه تلخ و بدی بود برام ولی می تونست بدتر هم بشه ولی خیلی غصه خوردم و گریه کردم
عاطفه
15 بهمن 90 12:51
واسه خودت مردي شدي عزيزم .. هزار ماشاءا... به تو ... خيلي خوشحالم كه بلاخره ماماني وبلاگتو به روز ميكنه و من مي تونم از راه دور تو رو ببينم و از حال و روزت باخبر باشم خدا رو شكر كه به خير گذشته پسر .. ماماني قول ميده ديگه بيشتر مواظبت باشه ... تو هم كمتر شيطوني كن .. از راه دور يه عالمه بوس و بغل


کاملیا
16 بهمن 90 23:24
ایشاا.. که خالت فدات بشه که دستت اینطوری سوخته. مامیت عاشقه عزیزم. چقدر من و مامیت و خاله کوچیکت گریه کردیم شبی که اینطوری شدی. فدات بشم عشقم