اولین اتفاق بد زندگیم
دیشب بدترین شب زندگیم بود هم برای خودم هم برای مامانیم جریان از این قرار بود که ساعت 6 عصر مامانیم مثل همیشه منو آماده کرد برای شام که بعدشم مثل هر شب ساعت 7 بخوابم آخه من مثل شلمان از 7 به بعد نمی تونم بیدار بمونم مامانیم غذا رو گذاشت توی مایکروفر تا گرم بشه ولی نه زیاد چون من از غذای گرم خوشم نمیاد مامانی کاسه سوپ رو آورد گذاشت نزدیک من که بره برام از یخچال آب بیاره منم تا کاسه سوپم و دیدم یه دفه فضولیم گل کرد و چنگ انداختم و گرفتمش چشمتون روز بد نبینه 2 تا از انگشتام رفت توی سوپ و سوخت اونم چه سوختنی دیگه از گریه غش کردم آخه خیلی درد داشت و سوختم بیچاره مامانم نمی دونست چیکار کنه همینطور اونم گریه می کرد و دستم رو گذاشت توی آب خنک خلا...
نویسنده :
mamane arsha
2:16