ارشاارشا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

ارشا پسری قند عسلی

3 روز توی بیمارستان

1390/5/17 1:46
نویسنده : mamane arsha
2,803 بازدید
اشتراک گذاری

من با اولین لباسام و بابام

من رو صبح ساعت ٨ به اتاق مامانم بردن چون شب قبلش همش گریه می کردم و بردنم پیش خانم دکتر تا بفهمن که چرا من اینقدر بد اخلاقم ساکت من که اومدم مامانیم هنوز نخوابیده بود و نگران من بود بعدش هم بابام ساعت ٩ اومد و برام لباسای قشنگم و آورد و منم برای اولین بار لباس پوشیدم خیلی ماه شده بودم من توی شیر خوردن خیلی تنبل بودم و از طرفی خیلی هم شکمو گرسنه شده بودم و بابایی برای اولین بار به من شیر کمکی داد. خیلی باحال بود شیشه رو تا نصفه خوردم خوشمزه بعدشم توپ خوابیدم. خلاصه مامانم کارش شده بود شیر دادن به من شبا هم که اصلا دوست نداشتم توی تختم بخوابم تا مامانم منو می گذاشت توی تختم بیدار می شدم و گریه می کردم تا منو پیش خودش بخوابونه آخه اونجا بیشتر خوش میگذشت چون بغلم می کرد و منم خیالم راحت می شد و می خوابیدم اصلا تنهایی خوابیدن حال نمیده ....زبان دیگه شبا شیر کمکی می خوردم به همه نی نی ها ٢-١ شیشه شیر می دادمن ولی من ٣ تا می خوردم صبح که خانمای پرستار می اومدن شیشه های شیرو ببرن به تخت من که می رسیدن تعجب می کردن و می خندیدن که هیچی شیر توی شیشه ها نیست. روز سوم دیگه مامانم کلافه و خسته شده بود چون شبا من نمی ذاشتم بخوابه روزا هم که بابام و مامان بزرگم پیشش بودن ولی دکترا می گفتن باید منو حسابی چک کنن خلاصه صبح روز چهارم ساعت ١١ منو مرخص کردن همون روزم خاله کلارام از ایران اومده بود و توی فرودگاه منتظر بود تا بابام بره دنبالش و زودی بیاد که منو ببینهنیشخند.حالا یک چیز جالب دیگه این که اولین باری که توی بیمارستان عطسم گرفت از ترس گریه کردم همینطور اولین باری که سک سکم گرفته بود انیقدر ترسیدم که زدم زیر گریه زبان

من و مامان بزرگم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)