3 روز توی بیمارستان
من رو صبح ساعت ٨ به اتاق مامانم بردن چون شب قبلش همش گریه می کردم و بردنم پیش خانم دکتر تا بفهمن که چرا من اینقدر بد اخلاقم من که اومدم مامانیم هنوز نخوابیده بود و نگران من بود بعدش هم بابام ساعت ٩ اومد و برام لباسای قشنگم و آورد و منم برای اولین بار لباس پوشیدم خیلی ماه شده بودم من توی شیر خوردن خیلی تنبل بودم و از طرفی خیلی هم شکمو گرسنه شده بودم و بابایی برای اولین بار به من شیر کمکی داد. خیلی باحال بود شیشه رو تا نصفه خوردم بعدشم توپ خوابیدم. خلاصه مامانم کارش شده بود شیر دادن به من شبا هم که اصلا دوست نداشتم توی تختم بخوابم تا مامانم منو می گذاشت توی تختم بیدار می شدم و گریه می کردم تا منو پیش خودش بخوابونه آخه ا...
نویسنده :
mamane arsha
1:46